محل تبلیغات شما
به نام عشق الهی
سلام دوستان زهرا هستم مسافر نیکوتین: وقتی که با پسرم وارد پارک شدیم،هر لژیونی در آلاچیق خود مشغول صبحانه خوردن،خندیدن و صحبت کردن بودند و بوی املت هیزمی فضا را پر کرده بود و از بوی آن لذت میبردیم.طبق معمول پسرم به زمین فوتبال رفت و من نیز راهم را ادامه دادم و تمام چیزهایی که در آنجا بود نگاه میکردم و لذت میبردم فقط صدای پرنده ها بود که میخواندند و میرقصیدند.صدای فواره های آبی، خرگوشی که با پاهای کوچکش روی چمن به این طرف و آن طرف هی میپرید و زیر بوته ای خودش را گم میکرد. 

کارگاه آموزشی همسفران؛ D.SAP

سردی که به گرمی تبدیل شده

سوالات آزمون همسفران

صدای ,پسرم ,بوی ,خرگوشی ,آبی، ,پاهای ,که با ,میرقصیدند صدای ,و میرقصیدند ,میخواندند و ,بود که

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

diasorvage کتابخانه شهدای شهباز Dana's site مـهـدی نـهـالـپـروری cepmyguge Brittany's memory phivoselfber Clark's page گروه طرح و برنامه استان کردستان etrocheckwinc