به نام عشق الهی
سلام دوستان زهرا هستم مسافر نیکوتین: وقتی که با پسرم وارد پارک شدیم،هر لژیونی در آلاچیق خود مشغول صبحانه خوردن،خندیدن و صحبت کردن بودند و بوی املت هیزمی فضا را پر کرده بود و از بوی آن لذت میبردیم.طبق معمول پسرم به زمین فوتبال رفت و من نیز راهم را ادامه دادم و تمام چیزهایی که در آنجا بود نگاه میکردم و لذت میبردم فقط صدای پرنده ها بود که میخواندند و میرقصیدند.صدای فواره های آبی، خرگوشی که با پاهای کوچکش روی چمن به این طرف و آن طرف هی میپرید و زیر بوته ای خودش را گم میکرد.
درباره این سایت