محل تبلیغات شما


آسمان تیره شده بود و روز جایگاهش را به شب می‌داد، در شرایطی که چند روز در آن درگیر بودم و ناراحت و خسته ؛دیگر طاقتم تمام‌شده بود. حال بسیار بدی داشتم و  ناخواسته وسط آشپزخانه به‌زانو درآمده بودم و دست خودم نبود. زارزار گریه می‌کردم وهیچ راهی به ذهنم نمی‌رسید. اما باز مثل همیشه ته دلم آرام بود؛ زیرا همیشه به خدا ایمان داشتم و دارم .

کارگاه آموزشی همسفران؛ D.SAP

سردی که به گرمی تبدیل شده

سوالات آزمون همسفران

داشتم ,روز ,نمی‌رسید ,مثل ,باز ,ذهنم ,بودم و ,نمی‌رسید اما ,ذهنم نمی‌رسید ,اما باز ,باز مثل

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Leon's page سبک زندگی اسلامی پرچم اسلام گروه آموزشی دینی و عربی متوسطه اوّل ناحیه یک سنندج محسن یعقوبی del shekaste فایلی ... کلاس خصوصی ریاضی یاسوج ... bumbriformdust آرامش